{خاطرات خیانتکار }
ادامه پارت ¹³
دستم و گرفت و لبخند زنان گفت: پس بیا بریم .
همونطور که دستم رو میکشید صندلی پشت میز رو عقب کشید و من رو روی صندلی نشوند . خدمتکار ها ظرف های صبحونه رو روی میز گذاشتن .
خانم لی : ارباب اما شما که همیشه تو اتاقتون وعده های غذایی رو میل میکردید
-: میخوام امروز اینجا میل کنم! به خدمتکارا بگو اینجوری بهمون خیره نشن به کارشون برسن
خانم لی : بله .
تعظیمی کرد و همه دور شدن
- : امم .. تو .. شروع نمیکنی؟
ظرف نودل رو جلوم گذاشت و چاپ استیک هارو توی دستم قرار داد .متعجب بهش خیره شده بودم .
- دیگه به حرفم گوش نمیدی؟میگم شروع کن.
+ اوه .. باشه .
چاپ استیک هارو داخل ظرف بردم و چندتا رشته داخل دهنم گذاشتم .
لینو با لذت توت فرنگی رو توی سس شکلات میزد و میخورد .
+یاااا منم میخوام..
-باشه چرا عصبی میشی؟
یکی از خوشگلترین توت فرنگی هارو توی سس زد و داخل دهنم گذاشت
جوییدمش و با چشمای براق بهش خیره شدم .
-: میدونی ، لب های یه نفر دقیقا همین مزه رو میده .
+: اوممم .. منظورت همون دختره اس ؟
-: نه ، دیشب لبهاشو مزه کردم و خب خوشم اومد .
+ جالبه . چه دختر خوش شانسی که برده نیست و اربابمون میبوستش .
- : اون واقعا خوش شانسه چون از الان میخوام کل زندگیم رو بهش بدم .
+اوهوم .
میتونستم بگم حسودیم شد .. اما سعی کردم بروز ندم . پس دلیل اینکه امروز از یه فرشته مرگ تبدیل به یه فرشته مهربون شده همون دختره اس
با چهره ای ناراحت به خوردن نودلم ادامه دادم .
با قرار گرفتن دستهاش روی دستهام نگاهش کردم .
-: امروز میخوام بریم بیرون ، دلت میخواد کجا بریم؟
کمی فکر کردم و پرسیدم : میشه بریم کافیشاپ؟!
-: چرا که نه .
توت فرنگی دیگه ای داخل دهنش گذاشت
+: یاااا بازم داری من و فراموش میکنی!
-: اوه ببخشید .
یه توت فرنگی دیگه هم داخل دهنم قرار داد
-: اگر بشه با این توت فرنگیا دهن تورو بست ، جوری که انقدر باهام بد رفتاری نکنی ... فکر کنم همیشه باید یه ظرف توت فرنگی کنارم داشته باشم
از سر میز بلند شدم
+من سیر شدم .
- : پس بریم آماده شیم .
اوهومی گفتم و رفتم توی اتاقم
کامل لخت شدم و نگاهی به کمد لباسم انداختم.
این هودی زرد با شلوار لی مشکی میتونه خوب باشه .
دستم و به سمت لباس ها بردم که در یکهو باز شد و لینو اومد تو
دستم رو روی بدنم گذاشتم و داد زدم : برو..بیرون
-: چرا انقدر دیر میکنی؟
+: چرا زل زدی به من ؟
پوزخند زد ، -: داری خجالت میکشی؟
+: معلومه .. که خجالت میکشم
اومد نزدیک و کاملا بهم چَسبید طوری که بین بدنش و کمد گیر افتاده بودم
سرشو توی گردنم فرو برد که به خودم لرزیدم و پاهام شل شد
درگوشم زمزمه کرد : قبلا .. هرشب باهات میخوابیدم . اما دو شبه که این سعادت نصیبم نشده
+: قرار نیست که بشه . گفتم که اجازه نمیدم بهم دست بزنی
-: مطمئنی؟!
+:
دستم و گرفت و لبخند زنان گفت: پس بیا بریم .
همونطور که دستم رو میکشید صندلی پشت میز رو عقب کشید و من رو روی صندلی نشوند . خدمتکار ها ظرف های صبحونه رو روی میز گذاشتن .
خانم لی : ارباب اما شما که همیشه تو اتاقتون وعده های غذایی رو میل میکردید
-: میخوام امروز اینجا میل کنم! به خدمتکارا بگو اینجوری بهمون خیره نشن به کارشون برسن
خانم لی : بله .
تعظیمی کرد و همه دور شدن
- : امم .. تو .. شروع نمیکنی؟
ظرف نودل رو جلوم گذاشت و چاپ استیک هارو توی دستم قرار داد .متعجب بهش خیره شده بودم .
- دیگه به حرفم گوش نمیدی؟میگم شروع کن.
+ اوه .. باشه .
چاپ استیک هارو داخل ظرف بردم و چندتا رشته داخل دهنم گذاشتم .
لینو با لذت توت فرنگی رو توی سس شکلات میزد و میخورد .
+یاااا منم میخوام..
-باشه چرا عصبی میشی؟
یکی از خوشگلترین توت فرنگی هارو توی سس زد و داخل دهنم گذاشت
جوییدمش و با چشمای براق بهش خیره شدم .
-: میدونی ، لب های یه نفر دقیقا همین مزه رو میده .
+: اوممم .. منظورت همون دختره اس ؟
-: نه ، دیشب لبهاشو مزه کردم و خب خوشم اومد .
+ جالبه . چه دختر خوش شانسی که برده نیست و اربابمون میبوستش .
- : اون واقعا خوش شانسه چون از الان میخوام کل زندگیم رو بهش بدم .
+اوهوم .
میتونستم بگم حسودیم شد .. اما سعی کردم بروز ندم . پس دلیل اینکه امروز از یه فرشته مرگ تبدیل به یه فرشته مهربون شده همون دختره اس
با چهره ای ناراحت به خوردن نودلم ادامه دادم .
با قرار گرفتن دستهاش روی دستهام نگاهش کردم .
-: امروز میخوام بریم بیرون ، دلت میخواد کجا بریم؟
کمی فکر کردم و پرسیدم : میشه بریم کافیشاپ؟!
-: چرا که نه .
توت فرنگی دیگه ای داخل دهنش گذاشت
+: یاااا بازم داری من و فراموش میکنی!
-: اوه ببخشید .
یه توت فرنگی دیگه هم داخل دهنم قرار داد
-: اگر بشه با این توت فرنگیا دهن تورو بست ، جوری که انقدر باهام بد رفتاری نکنی ... فکر کنم همیشه باید یه ظرف توت فرنگی کنارم داشته باشم
از سر میز بلند شدم
+من سیر شدم .
- : پس بریم آماده شیم .
اوهومی گفتم و رفتم توی اتاقم
کامل لخت شدم و نگاهی به کمد لباسم انداختم.
این هودی زرد با شلوار لی مشکی میتونه خوب باشه .
دستم و به سمت لباس ها بردم که در یکهو باز شد و لینو اومد تو
دستم رو روی بدنم گذاشتم و داد زدم : برو..بیرون
-: چرا انقدر دیر میکنی؟
+: چرا زل زدی به من ؟
پوزخند زد ، -: داری خجالت میکشی؟
+: معلومه .. که خجالت میکشم
اومد نزدیک و کاملا بهم چَسبید طوری که بین بدنش و کمد گیر افتاده بودم
سرشو توی گردنم فرو برد که به خودم لرزیدم و پاهام شل شد
درگوشم زمزمه کرد : قبلا .. هرشب باهات میخوابیدم . اما دو شبه که این سعادت نصیبم نشده
+: قرار نیست که بشه . گفتم که اجازه نمیدم بهم دست بزنی
-: مطمئنی؟!
+:
۳.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.